9 ماهه شدنم مبارک واه واه دیدی چه زود میگذره هی .....
سلام سلام سلام به همه ی نی نی ها وخاله های خوبم قبل از هرچیزی عید مبعث مبارک البته با تاخیر و... اینکه نه ماهه شدن من بله نه ماهه شدنم انشاالله مبارک باشه خب میخوام از شیطونیام براتون بگم وای خدای من قیافه مامانم تو این روزا خیلی دیدنیه آخه هیچ جایی از خونه نمونده که نرفته باشم خیلی حال میده من همش خرابکاری میکنم و مامانمم عصبی وای خدا بشین پنج دقیقه بزار استراحت بکنم این همه انرژی واز کجا میاری ولی من انگار نه انگار به کار خودم ادامه میدم و از آخر بایه ماما گفتن دوتایی میشینیم به بازی کردن بله درست شنیدین من یاد گرفتم بگم ماما البته فقط به مامانم میگم وقتیم بابای نازم از سر کار بیاد میرم جلو در همچین میگم باباااا که بابام بوسه بارانم میکنه ا،ه بزاریش میخوردم از بس ذوق میکنه ومن اینجوری خستگی وازتن بابام در میارم وبعد دیگه کارایی که یاد گرفتم دست زدنه که باید صدای آهنگ وزیاد کنن تادست بزنم وگرنه انجام نمیدم بله دیگه ما اینیم دیگه ، بعد بابای کردن و تقریبا چهار روز بعد از دیوانه کردن مامانم یاد گرفتم ووای دیگه مفهوم بوس کردنم یاد گرفتم همه روباصدای بلند بوس میکنم ، وبعدش که از همه اشش جدیدتره هست و اینه که مگ دارم تا تی تاتی میکنم همه گی باهم بترکه چشم حسود وبلند بگین و باصدای بلند بگین ایشاالله ، بله من به دیوار مبل پشتی متکا دست میگیرم وراه میرم یه هفته ای هم هست که هر روز رکورد روز قبل مو میشکنم یعنی دستمو ول میکنم ورو پاهام وایمیسم که بعدش تق می افتم که البته از رو نمیرم ودوباره تلاش میکنم که خدارو شکر هر روز سعی میکنم بهتر از دیروزم باشم انشاالله خب حالا بریم سراغ عکسام
خداییش نگاه چه از ته دل واسه مامانم میخندم چقد نازم الهی مامانم فدام شه البته این حرف خود مامانم من هیچ اصراری ندارم پس چون دوست داره منم میگم باشه ....
این روزا عوض کردنپوشک ولباسم تنهایی امکان پذیر نیس اصلا اجازه نمیدم همش تو فکر شیطنتم الانم نگاه کن
الانم در حال شیطنتم که مامانم بخاطر من خونه رو اینجوری تغییر دکوراسیون دادان خیلی قشنگه نه؟؟؟!!!
واین هم بعداز یه موفقیت جانانه که بالاخره تونستم برچسب پشت فرش رو درارم وبه این شکل نوش جان کنم
وروشاجوونی در حال بستنی خوردن اونقد مزه میده که نگو ، قبلنا بابایی هر روز دوتا واسه خودشو مامان میخرید اما حالا سه تا میخره یکی من یکی مامان یکی بابا بله واینگونه شد که زندگی سه نفره ما خرج های سه نفره ش روهم شروع کرد
این عکس خیلی خنده داره یه روز صبح زود بیدار شدم شروع کردم به بازی کردن ومامانم هم شب دیر خوابیده بود چون مهمون داشتیم حوصله نداشت از خواب بیدار شه وبابایی گل ماهم بخاطر من چون همش میرفتم بغلش که باهاش بازی کنم بیخیال خواب شد وخواست که لباس وپوشک دخترشو عوض کنه اما اینگونه عوض کرد ومارو کاملا برعکس کرد وقتی میرفتم انگار داشتم میومدم نمیدونم چطور تونسته بود ببنده ........ولی بازم دمش گرم باباجونم ازت ممنونم بوسسسس فشاری واسه بالاگلم
واما اولین شهر بازی رفتنم شب عید مبعث خیلی به مامان وبابا م خوش گذشت ولی من نه خیلی میترسیدم البته حقم داشتم اولا خیلی شلوغ بود دوما صدای آهنگش خیلیییی بالا بود سوما همش داشتن توپ پرت میکردن اما این تاب بازی خوش بود
واما شلوغی های روشایی به روایت تصویر
این سیب و که میبینید بنده نوش جونم کردم ومامانم روز بعد موقع جمع کردن خونه پشت مبل پیدا کرد نگاه چه خوب خوردمش
اینم تولد آلاءجون دختر همسایه مون اونیکه لباس پرنسسی بنفش پوشیده خیلی به من خوش گذشت تا آخر مجلس قر دادم و دست زدم تولدت مبارک آلاءجونم
اینم چند تا عکس یهویی راتی تو این عکس یکی به آخر موهامو نگاه کنین یه ذره بلند شده مامانم میخواد هرچی بلاس سرش بیاره هروز من وشکل آناناس میکنه عجب مامانی دارم هااااا شاید آخرین پست این ماهم باشه آخه چند وقت دیگه میخوایم بریم پیش خونوادمون راستی یه پسر عموی جدید به خونوادمون اضافه شد جمعه 25 اردیبهشت هنوز عکسشو نداریم رسید دستمون میزارمش تو وبلاگ پسر عمو جونم تولدت مبارک انشاالله 120 ساله بشی
درپناه حق