، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

روشا خانم كوچولو

شیطونیای نفس کوچولو

1393/9/23 20:57
نویسنده : مامان روشا
747 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازم خیلی وقته میخوام شیطونیاتو برات بنویسم ولی ماشاالله اصلااجازه نمیدی که آدم یه لحظه کاری انجام بده الان که دارم این پستو مینویسم گذاشتمت روپام وخوابت برده نازنینم ، عزیز مامان توکه واردماه سوم از تولدت شدی ماشاالله اونقد زبر وزرنگی که کافیه لحظه بذارمت زمین فورا دمرمیشی ودستت ومیکنی تودهنت وچون نمیتونی چهاردست وپا بری گریه میکنی آخه دخترم هنوز زود ناراحت نباش وقتش که بشه میتونی بری مامانی ، تازه دوهفته ایم میشه که موقع خوابت آواز میخونی همش میگی آآآااااااووووووووووووووتاخوابت ببره خلاصه اگه کسی بخوادحرف بزنه باید داد بزنه که طرف مقابلش متوجه بشه نانازم ، یادته مامانی من اول آذر اومد خونمون من خوشحال ازاینکه بعد دوماه مامانمو میبینم واون میتونه یه هفته کمکم کنه که تورو بگیره منم یه نفسی بکشم ولی برخلاف فکرمن تو وقتی مامانی ودیدی تا رفتی بغلش جیغ زدی واحساس غریبی کردی بنده خدا مامانم از سنندج تا اهواز واسه دیدن ما اومده بود باهمچین دختر بدی مواجه شد خلاصه اصلا مهمان نواز نبودی دوروز اول واصلا بغلش نمیرفتی انگار نه انگار که یاماه کامل تو شب وروز بغلش بودی وتر وخشکت کرده ولی خوب مقصرم نبودی دوماه بود که ندیده بودیش، آره عزیزم الانم اونقد شیطون شدی که هرچی به دستت بیاد ومیذاری تودهنت مثل پتو،متکا،جغجغه،، روسری من میخوری وداد میزنی حتی موقعی که بهت شیرم میدم بازم یه انگشتتو میاری کمک وتودهنت میکنی بله دیگه دخمل شیطون به این میگن ، تازه یادم رفت اینو بگم الهی من قربونت برم عزیزم سه ماه وهفت روزت بود که یاد گرفتی عقب عقب خودتدو بکشی رو زمینو بری اولا کم میرفتی ولی الان اگه بزارمت تا یه مترم میری بله دیگه دختر زبروزرنگ به این میگن الههههههههههههههههی مامان قربونت بره که اجازه نمیدی به سرخواروندنمم برسم ولی من با نهایت عشق تو این غریبی که به سرمیبریم باصبروحوصله واشتیاقی که واسه بزرگ کردنت دارم همه این سختی هاروتحمل میکنم آخه توشدی همدم تنهایام بخصوص موقعی که بابایی سر کارباشه دختر خوبم دوست دارم ،هزاران بار خدارو شکرگزارم که من  ولایق تو دونست دخترم خداااااااااایاشکرت 

پسندها (5)

نظرات (2)

مامان ریحانه
23 آذر 93 21:20
قربون این دخمل زبر و زرنگ کوچولو بره خاله با اون پیشرفتاش خانمی پس شما هم گرفتار غربتی امیدوارم که در کنار روشا کوچولوت همیشه شاد باشی و هیچ موقع احساس تنهایی نکنی
مامان روشا
پاسخ
ممنون آره متاسفانه واقعا غریبی خیلی سخته این روزارو باروشاسر میکنم وقتی اون نبود همه ی روزام تکراری بود خداروشکر الان خیلی خوب شده حداقلش اینه که تاساعت ونگاه میکنم میبینم شب شده
کیان
24 آذر 93 9:50
وای خدا منم پنج شنبه باید برم واکسن بزنم میترسم . تورو خدا مواظب روشا جونم باشید دردش نگیره یک وقت