، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

روشا خانم كوچولو

بدون عنوان

سلام به همهی دوستای گلم دوستون دارم ببخشید این چند وقت خونه نبودم  ومودممونم خرابه بخاطر همین نمیتونم بیام بهتون سربزنم ببخشید ، دلم براتون تنگ شده انشاالله همتون خوب وخوش باشید ، منم رفته بودم  شهرستان پیش مامان بزرگام خیلی بهم خوش گذشت  وخبر جدیدم اینه که اونجا چهار دست وپا یاد گرفتم اول شب که از ذوق این که برم بغل بابام بیشترین مسافت بازحمت طی کردم تقریباپنج متر رفتم همه اونقد ذوق کردن وقربون صدقه ام رفتن که منم خوشحال بودم و با هزار زحمت چهاردست وپا رفتم واین شد که من چهار دست وپا یاد گرفتم و از فرداش شروع کردم به فزولی کردن دنبال همه راه افتادم ، بعد اینکه روز شش ماهه شدنم بابایی اجازه داد که بالاخره غذای کمکیمو شروع کنم ...
10 اسفند 1393

سینه خیز رفتنم

بله درست خوندید من الان یک هفته اس که مشغول سینه خیز رفتنم اونقد حال میده دیگه دارم به خود کفایی میرسم همش درحال جستجو کردنم البته بعضی وقتها حوصله ندارم وشروع میکنم به دنده عقب رفتن خب هرکسی نمیتونه بره اینم مهارت خاص خودشو داره بله یه موقع فکرنکنین شماهم میتونید ولی من اینکارو به خوبی انجام میدم ومامانم خیلی دلش میخواد عکس بگیره ولی من اصلا افتخار نمیدم و همش تکون میخورم تازه یه چیزای جدیدیم، یاد گرفتم وتند تند تکرار میکنم اونم اینه بووووووووو ، واز دور همه روصدادار بوس میکنم آخه دوست ندارم که هرکسی وبوس کنم فقط مامانی بوس میکنم آخه خیلی دوسش دارم دیگه حالا عکسامو نیگا کنید که نگید دارم دروغ میگم این عکسارو مامان به زور انداخته راستی تا یا...
6 بهمن 1393

پنج ماهه شدنم مبارک

سلام خیلی وقت بود مامانی ازم عکس ننداخته بود وبه مناسبت اینکه بنده بله بندپنج ماهگیم روتمام کردم وارد ماه ششم میشم البته به سلامتی باخاله فاطمه که همسایه مون هستن وقبلا آتلیه داشتن تصمیم گرفتن چند تا عکس  ازم بندازن وچون مامانیم تحمل نداره میخواد عکسامو بدون روتوش وفتوشاپ برام بذاره تا موقعی  که درست بشن ووفتوشاپشونم بذاره البته من توسنندجم آتلیه رفتم منتها چون فعلا اون طرفا نمیریم نمیتونیم بهشون دسترسی پیداکنیم  پس عکسای نازمو نگاه کنید ونظربدید که کدومشو بزرگ چاپ کنم وبه دیوار بزن         بله مگه این مادر ما ول کن میشه میخواد یه روزه هزار تا عکس بندازه نمیدونه که بابا م...
24 دی 1393

سفر به وطن مامان بابا

سلام باتشکر از دوستای گلم که در نبود من به وبلاگم اومدن وفراموشم نکردن ممنون   دوستان ببخشید بدون توضیح عکسامو میذارم که نگاه کنید آخه مامانم قهرکرده البته حقم داره تا الان سه بار کل خاطراتمو مفصل نوشت واخر سر کل مطالب غیب میشد بخاطرهمین دیگه چون منم بهش فرصت نوشتن نمیدم بیخیال شدوفقط عکسامو میذاره ازطرف مامانم معذرت میخوام مهدیه جون وحسین جون پسرعمو دختر عمه ام     اینجام که رفتم باباگور گور تو استان سنندج شهرستان قروه اس واسه سلامتی همه ی دوستامم دعا کردم  ...
17 دی 1393

بدون عنوان

    یلدای همگی پیشاپیش مبارک انشاالله شب خوبی درکنار خانواده داشته باشین، ماهم انشاالله داریم میریم شهرستان پیش باباجون اینای روشا خانوم هوراااااااااااااااااااا ...
27 آذر 1393

دخترم چهارماهه شد

دخملم چهارماهه  شد هورااااااااااااااعزیزم من هم خوشحالم هم ناراحت آخه این همه خوشحالی ومن به کی بگم آخه ، فکرشو بکن یه زنی باشی که هیچی از بچه داری بلد نباشی دهه هفتادیم باشی لوس ومامانیم باشی اونوقت توغربت گیرکنی وبچه داریم کنی خب این واقعا ایول داره دیگه خب آخه خیلی خوشحالم این سه ماهه بدون اینکه خانوادموببینم فقط یه بار مامانم اومد دیدنمون فقط دیگه هیچکس ونبینی واقعا صبر میخواد یه بچه روهم بزرگ کنی خداییش بچه اول فقط خدا کمک میکنه بزرگ شن اونم با این مامانای ناشی که هیچی ازبچه داری بلد نیستن مثله  من بچه بزرگ کنی افتخار داره باید دولت من وکشفم کنه بهم لوح افتخار بده بله دیگه ما اینیم دخترم حالا وقت کنم دیمی بزرگ شدنتم برات مینو...
24 آذر 1393

شیطونیای نفس کوچولو

سلام دختر نازم خیلی وقته میخوام شیطونیاتو برات بنویسم ولی ماشاالله اصلااجازه نمیدی که آدم یه لحظه کاری انجام بده الان که دارم این پستو مینویسم گذاشتمت روپام وخوابت برده نازنینم ، عزیز مامان توکه واردماه سوم از تولدت شدی ماشاالله اونقد زبر وزرنگی که کافیه لحظه بذارمت زمین فورا دمرمیشی ودستت ومیکنی تودهنت وچون نمیتونی چهاردست وپا بری گریه میکنی آخه دخترم هنوز زود ناراحت نباش وقتش که بشه میتونی بری مامانی ، تازه دوهفته ایم میشه که موقع خوابت آواز میخونی همش میگی آآآااااااووووووووووووووتاخوابت ببره خلاصه اگه کسی بخوادحرف بزنه باید داد بزنه که طرف مقابلش متوجه بشه نانازم ، یادته مامانی من اول آذر اومد خونمون من خوشحال ازاینکه بعد دوماه مامانمو می...
23 آذر 1393

دخمل نانازم

عزیزدلم الهی قربونت برم هروقت میرم بالکن واسه پهن کردن لباسات توم باخودم میبرم بخاطر آفتاب نمیتونی چشاتوکامل بازکنی به زوربعدازچنددقیقه عادت کردن به آفتاب بازش میکنی دخمل ریزه میزه مامانی ...
18 آذر 1393

دخمل نازبابایی دربالکن

عزیزم اینا عکسای یکم آذرماه که بامامانی مامان وبابایی رفتیم توبالکن هم یه چایی بخوریم هم اینکه من استفاده کنم ازت چندتا نعکس بندازم اینم عکسات فدات شم که همشون عالی شدن آخه خودت ماهی دخترم عکسات تموم نشده بود که خوابت گرفت عزیزم آخه آفتاب شدید بود بخاطراینکه چشتو بازنکنی ترجی دادی بخوابی قربون خوابیدنت بشم ...
17 آذر 1393